پرهامپرهام، تا این لحظه: 19 سال و 25 روز سن داره

پرهام عشق مامان و بابا

2 تا 3 سالگی ....

1390/7/26 16:28
نویسنده : Maman Azita
2,164 بازدید
اشتراک گذاری

آقا پرهام مامان که دیگه پوشک نداشت و شیر مامانشو نمیخورد واسه خودش حسابی مردی شده بود.

           

نوروز 86 :

نوروز 86 خونه عمه شکوفه جون :

 

مامان آزیتا تصمیم گرفته بود دوباره بره سر کار تا بتونه کمکی واسه خونه باشه .......

با اینکه فکر  دوری از پرهام خیلی خیلی سخت و غیر ممکن بود ولی چاره ای نداشتمKaos
Licca

کم کم دنبال کار بودم.

Kaos
Licca                  Kaos
Licca 

بعد از یکی دو هفته که می رفتم و فرم پر میکردم دیدم ساعت کاریا همشون تا ٥ و ٦ عصره و من که دوس داشتم یه کاری باشه با ساعت کاری کمتر ،امیدی به این مسئله نداشتم.واسه همین با خودم فکر کردم اگه میخوام جایی کار کنم که تا 5 سر کار باشم برم آسیاندا محل کار قبلیم.Kaos
Licca

واسه همین زنگ زدم گفتم که دنبال کارم اگه نیرو لازم دارین من میتونم همکاری کنم.اونا هم قبول کردند و گفتند از اول خرداد بیا.خنثی

دلشوره زیادی داشتم.نمی تونستم باور کنم 8-9 ساعت از پرهام عزیزم دور باشم.فکرش دیوونم میکرد.2 سال شب و روزم و با پرهام نازنازیم میگذروندم و حالا باید ...........

www.smilehaa.org              www.smilehaa.org

خیلی ناراحت بودم ولی چاره ای نبود.....

از طرفی باید پرهام جونمو میذاشتم مهد کودک.این بیشتر آزارم میداد. بابا مهدی هم بخاطر پرهام نگران بود......

چه لحظات سختی بود.کجا بذارمش که خیالم راحت باشه.فقط به خدا توکل کردم و ازش خواستم یه جای خوب پیش پای من بذاره تا نور چشممو بتونم با خیال راحت اونجا بذارم.

 

تو این فرصتی که تا خرداد داشتم خیلی دنبال مهد اطراف خونه بودم.ولی هیچکدوم مورد پسندم نبود....

Cute 
character girl

بالاخره اول خرداد شد و منم پرهام کوچولو رو موقتا" پیش مامانی محبوبش گذاشتم و رفتم سر کار.دیگه تصمیمم بر این بود که اطراف محل کارم دنبال مهد باشم تا هم نزدیکم باشه و هم جای بهتری براش پیدا کنم.Kaos
Licca

animated gifs of babies

بعد از 10 روز مهد کودک بهاران توی خیابون مهناز رو پیدا کردم و پرهام جونمو ثبت نام کردم.پرهام از 14 خرداد ٨٦ رفت مهد کودک.روزای اول خیلی سخت بود.گریه میکرد.نمیخواست بمونه.ولی باباییش میتونست زودتر بره دنبالش و زودی میرفت خونه.سعی میکردیم ساعت کمتری تو مهد باشه تا کم کم عادت کنه و اذیت نشه.

خیلی سخت گذشت اون روزا ،تا اینکه بعد از یکی دو هفته فهمیدم که مهد کودک زیاد خوبی نیست.پرهام با اون زبون بچه گونش به من فهموند که اونجا اگه بچه ای کار اشتباهی کنه میزنن پشت دستش.روزایی هم که باباش بین روز میرفت دنبالش میگفت که می بینم شدید سر بچه ها داد میزنن و دعوا میکنن.

Cute 
character girl

منم رفتم به مدیرش گفتم ولی متأسفانه گفت چه اشکالی داره اینجا اگه بچه منم کار بدی انجام بده میگم بزنین پشت دستش.شما هم زیاد حساس نباشین.به حرفای بچه توجه نکنین......تعجب

خوشبختانه زود متوجه شدم و دیگه نداشتم بچم اونجا بره و سریع یه مهد کودک خیلی خوب که چند تا کوچه بالاتر و نزدیکتر به محل کارم بود به اسم (آوای شادی) پیدا کردم و اونجا ثبت نامش کردم و از اول تیر ماه ٨٦ پرهام جونم اونجا میرفت.

خدا رو شکر بر خلاف بهاران خیلی مهدکودک خوبی بود و اطمینان من رو با وجود بدبینی زیاد و تجربه بدی که از جای قبلی داشتم حسابی به دست آوردند و خیلی خوشحال بودم  و خیالم تا حد زیادی راحت شد.

 

پرهام جونم هم خیلی زود با جای جدید انس گرفت و هر روز جلوتر از من راه میافتاد و میرفت مهد کودک.اسم خانوم مربیش هم ندا جون بود که پرهام واقعاً‌ دوستش داشت.

عکس آقا پرهام پارک نزدیک خونه (2 سالگی)

پرهام توی راه مهد کودک (تقاطع عباس آباد-مفتح)

دیگه هر روز صبح سه تایی راه میافتادیم و بابا مهدی هم که اونموقع وزرا کار میکرد ما رو دم مهد کودک می رسوند و همه چی خوب پیش میرفت.منم با وجود اینکه دوری از پرهام خیلی برام سخت بود،سعی میکردم با موضوع کنار بیام و همه چیو به خدا بسپرم.خدا رو شکر همه چی خوب بود و راضی بودیم .

                                        animated gifs of babies- baby in flower

 

 

 

خلاصه روز ها و هفته ها میگذشت.و پرهام خوشگل من بزرگتر میشد.حرف زدنش کاملتر شده بود به راحتی کلمه های سخت مثل قسطنطنیه رو میگفت.عین بلبل برامون چهچه میزد ماچ

پرهام عزیزم زمستان 86

پاییز و زمستان هم گذشت و بهار دیگری از راه رسید.

تولد پسرم یه کیک آهوی خوشگل خریدیم و روزیکه عمه و عموهای پسرم خونمون مهمون بودن یه تولد کوچولو گرفتیم.

پرهام من ٣ ساله شد.....قلب

 

                  

 

 

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)