پرهامپرهام، تا این لحظه: 19 سال و 19 روز سن داره

پرهام عشق مامان و بابا

تا یک سالگی.....

1390/7/26 16:10
نویسنده : Maman Azita
1,635 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت 10 صبح روز 14 فروردین 1384 مهدی عزیزم بهمراه مامان مهربونم اومدن دنبال ما.بعد از تسویه حساب رفتیم طبقه همکف بیمارستان تا واکسنهای لازم رو به پرهام گلم بزنن و بعد به سمت خونه راه افتادیم.

شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

وقتی رسیدیم مامانی محبوب مهربون واسمون اسفند دود کرد و کلی از دیدن نوه ش خوشحال شده بود.خلاصه ناهار پایین بودیم و بعدش رفتیم خونمون.بعد از ظهر،مامانی محبوب و آقا جون رضا بهمراه عمو امیر و خاله نعیمه و آقا مانی گل که 6 ماهش بود اومدن دیدنمون.

           

اولین شب پرهام خیلی گریه میکرد.

منم شیرم کم بود و طفلک گرسنه .مامانی محبوب هم پیشمون بود.کمی شیرمو با قاشق بهش دادیم و کمی آب قند.وقتی گریه میکرد خیلی هول میکردم ولی سعی میکردم آرومش کنم.

فردا صبحش مامانی پسرمونو بردش حموم و حسابی تمیز شد.شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے  منم یکم از اولین حمومش فیلم گرفتم.شِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے

البته قبل از حموم یکم موهاشو قیچی کاری کردم و حسابی موهاش مرتب شد.خیلی بامزه شده بود .

 

موهاشو که سشوار میکشیدم کیف میکردم چه مویی داشت فسقلی....in love heartشِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے

خلاصه روزها و شبای قشنگی بود با پرهام گلم.سخت بود ولی شیرین.وقتی آرومش میکردم خیلی لذت داشت.بهش شیر میدادم،پوشکشو عوض میکردم.شِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے  بغل کردنش خیلی کیف داشت.شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

دیگه هر روز یه سری از فامیل میومدن دیدن پسرم و حسابی سرمون گرم شده بود.

               

پرهام عزیزم هم هر روز بزرگتر می شد و تغییر میکرد.هر روز خوشگلتر میشد.می خندید.صدا در میآورد و منم هر روز و هر شبم شده بود آقا پرهام.از صبح که از خواب بیدار میشدم تا شب سرم گرم پسر گلم بود.....

                                      

بابا مهدی هم وقتی میرسید خونه کلی باهاش حرف میزد و بازی میکرد.

              

اولین باری که خودم حمومش کردم فکر کنم دو هفتش بود خیلی استرس داشتم ولی براحتی تونستم حمومش کنم.کلی اعتماد به نفس پیدا کردم.                       شِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے

هنوز یک ماهش نشده بود که میخندید وقتی نازش میدادیم.خیلی تغییر کرده بود.پفهای صورتش خوابیده بود و صورت ماهش معلوم شده بود.همه میگفتن شبیه بابا مهدیه....

چهل روزش که تموم شد بردیم درمانگاه زنجانیها نزدیک خونه،ختنش کردیم الهی بگردم اونروز خیلی اذیت شد تا شب گریه کرد.        Milk 
bottle     Milk 
bottle      Milk 
bottle

تو ۳ ماهگی بود که با مامانم رفتیم شمال.البته تو تعطیلات خرداد بود و جاده خیلی شلوغ بود.ولی کل راهو آقا پرهام خوشگلم خوابیده بود و اصلا اذیتمون نکرد.وقتی رسیدیم به سختی خونه گیرمون اومد.ولی بد نبود تنوع شد.خوش گذشت.....   

 

اینم یه عکس خوشگل از 4 ماهگی پرهام خوشگلم :

توی ۵ماهگی بود که دندوناش شروع کرد به در اومدن.

منم از ۵ ماهگی غذای کمکی رو شروع کردم.براش حریره بادوم و فرنی و از این چیزا درست میکردم.

Smiley from millan.net                

توی ۷-۸ ماهگی بود که می تونست بدون کمک بشینه.   

هر روز شیرین و شیرینتر میشد.

کم کم میتونست من و باباشو صدا کنه.دده می گفت ،مامان و بابا و .....

عاشق پیام بازرگانی تلویزیون بود مخصوصا" عروسک چرا و چیه و برنامه های سیا ساکتی رو خیلی دوس داشت.ما هم براش سی دیشو گرفته بودیم و میذاشتیم ببینه. 

وقتی هوا خوب بود تو کالسکش مینشوندمش و می بردمش بیرون ،پارک ، خرید و ......

                                                                  

تنها چیزی که اون روزا اذیتم میکرد این بود که خیلی غریبی میکرد .چون اکثرا خونه خودمون بودیم جای جدید میرفتیم یا آدمای غریبه رو میدید گریه میکرد.  شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے     همین خیلی برام سخت شده بود.

انگاری فقط تو خونه خودمون آرامش داشت.

یادمه عروسی پسر عمه مهدی رفتیم پرهام 6-7 ماهه بود از همون اول که رسیدیم سالن این فسقلی گریه کرد و من تو بغلم راهش میبردم.طوری شد که نموندیم و اومدیم خونه.....شِـکـْلـَکْ هآے خـآنــــومے

تو ۹ ماهگی بود که سوار روروک می شد.روی نوک انگشتاش راه میرفت .بعد از یه مدتی حسابی حرفه ای شده بود و تک چرخ میزد باهاش .

 

 

 

 

 

 

 

خلاصه روزای خیلی قشنگی بود.لحظه لحظه ش خاطره س.

توی ۱۰-۱۱ ماهگی بود که کم کم میتونست بایسته و دیوار و میگرفت و چند قدم راه می رفت.

و توی ۱۲ -۱۱ماهگی دیگه راه میرفت واسه خودش      

 

نوروز ٨٥

 

 

 اولین عیدمون با آقا پرهام خیلی باصفا بود.عیدی براش یه هندونه بامزه که تکون میخورد و می خندید

خریدیم واسه تولدش هم یه ماشین کنترلی قرمز و یه عروسک بزرگ.

یادمه از بعداز ظهر روز 12 فروردین خونه رو تزئین کردیم و بادکنک باد کردیم .یه کیک خوشگل هم از قنادی نوبل خ وزرا خریدیم که شکل کفشدوزک بود.همه اسباب بازیاش و چیده بودم و آویزون کرده بودم از همه جای خونه.خلاصه یک تولد سه نفره حسابی گرفتیم.

تولدت مبارک عزیزم

                                                                      

 

 

 

 

 روز سیزده بدر هم رفتیم پارک دم خونه  که فامیل بابا مهدی همه اونجا جمع بودن و دور هم یه تولد

کوچولو گرفتیم برای پسر قشنگم.....

اینم یه عکس خوشگل از اونروز :

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)