پرهامپرهام، تا این لحظه: 19 سال و 25 روز سن داره

پرهام عشق مامان و بابا

5 تا 6 سالگی

1390/7/30 12:10
نویسنده : Maman Azita
3,751 بازدید
اشتراک گذاری

 سال ١٣٨٩

 

اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir  اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir  اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir  اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir

بهار 89 دلم میخواست واسه پسرم توی خونه جدید که یکم جامون بزرگتر شده بود یه جشن تولد خوب بگیرم.خلاصه از عمه و عمو و دایی و خاله آقا پرهام خواستیم که اولین پنج شنبه بعد از تعطیلات عید بیان خونمون که دور هم باشیم و یه جشنی واسه تولد پسر خوشگلم بگیریم.Kaos
Licca

رفتیم قنادی تینا یه کیک خوشگل سفارش دادیم که شکل شیر بود.

           

شام هم زرشک پلو مرغ درست کردیم با سالاد ماکارونی و ژله و از این چیزا......خونه رو هم حسابی تزئین کردیم ...

 

آقا پرهام هم شمع 5 سالگی ش رو فوت کرد و اون شب خیلی بهش خوش گذشت.

          Kaos
Licca     Kaos
Licca                   

                

        

 

اما اون شب پسرک شیطون بلای من وا نمیستاد تا ازش عکس بندازیم .اگر هم وایمیستاد اینقدر ادا اصول در می آورد که عکساش خوب نمیشد.Kaos
Licca              Kaos
Licca    

چند تا عکس قشنگ از شب تولد آقا پرهام :

مامانی محبوب و آقا جون رضای عزیز:

مانی،شاهین،نیلوفر،پرهام،محدثه

ما:

 

خدا رو شکر شب خیلی قشنگی بود و همه چی خوب و زیبا بود.کلی هم زدیم و رقصیدیم و کیف کردیم.

 

 

Kaos
Licca           

Kaos
Licca

مهمونا هم که مثل هر سال شرمنده کردن و کلی به پرهام گلی من کادو های رنگاوارنگ دادن.

ما هم براش یه گربه تیز پا خریدیم ...

                     

پرهام و شاهین (شب تولد شاهین جان) 16 فروردین:

 

 

 

 آخرای فروردین بود که بابا مهدی شرکت آناکو مشغول شد.محل کارش توی بلوار کشاورز بود......

صبحا بابا مهدی ما رو تا سر  خ ویلا میرسوند و از اونجا با تاکسی میرفتیم خ مهناز ،مهد کودک پسرم.....

 

آقا پرهام مامان دیگه تا ساعت 5 مهد کودک می موند و مامان آزیتا میرفت دنبالش و با هم می اومدیم خونه.....

    

 

همه چی خوب بود و خدا رو شکر میگذشت.....

 

Orkut - Dividers

اوایل تیر ماه دایی علی یه ویلا توی چالوس خرید.به ما هم گفت که بیاین با هم بریم چالوس.بابا مهدی که کار داشت و نمیتونست مرخصی بگیره نیومد و من و پرهام با دایی علی و بابابزرگ جون رفتیم.قرار شد بابا مهدی هم فرداش که 5 شنبه می شد  بیاد چالوس و با هم برگردیم تهران. 

ولی جاده شلوغ بود و متأسفانه نتونست بیاد.خلاصه سه چهار روزی اونجا بودیم .پرهام هم حسابی بازی و شیطونی میکرد.و بهش خیلی خوش گذشت.

www.smilehaa.org                 www.smilehaa.org              www.smilehaa.org  

راستش اولین سفری بود که بدون بابا مهدی رفته بودیم .از این که نتونسته بود بیاد خیلی ناراحت شدیم.

خلاصه جمعه ظهر من و پرهامی دوتایی برگشتیم تهران.توی راه هم چلو کباب خوردیم .آقا پرهام خوشگلم با اشتها غذا میخورد یه بستنی هم براش خریدم و تو اون هوای داغ حسابی جیگرش حال اومد....

                                        

تابستان هم گذشت ...

اوایل مهر ماه بود که با خاله متین و نیلوفر و بابابزرگ جون رفتیم شمال......

سفر خیلی خوبی بود و پرهام حسابی با عرفان و عرشیا بازی میکرد و بهش خوش گذشت.رفتیم انزلی و ماسوله و لاهیجان و حسابی گشتیم.

اولین بار بود که ماسوله می رفتیم.چقدر باصفا بود.چه هوایی داشت.خیلی خوش گذشت....

سه چهار روزی شمال بودیم و برگشتیم.

29 مهر ماه بود که مهرسا کوچولوی نازنین (بچه عمو امیر) دنیا اومد.

مامان آزیتا و بابا مهدی رفتن بیمارستان مدائن  که نی نی و خاله نعیمه رو ببینن.آقا پرهام هم مونده بود خونه منتظر مامان و بابا .

فرداش رفتیم خونه عمو امیر هم دیدن مهرسا جون هم تولد مانی بود.آخه مانی هم 29 مهر دنیا اومده بود .همه جمع بودن و دور هم جشن تولد آقا مانی و مهرسا خانوم و گرفتیم.

مانی و مهرسا کوچولو:

اون شب هم پرهام و شاهین و مانی حسابی بازی کردن و کیف کردند.بابا مهدی شعر تولد رو میخوند و بچه ها هم حسابی میرقصیدن و شادی میکردن.

                                 

 

                                                                  

 از مهر ماه که پرهام رفته پیش دبستانی کلاس فرناز جون خیلی چیزا یادگرفته .آقا پرهام دیگه حسابی توی زبان انگلیسی و یادگیری حروف فارسی پیشرفت کرده و براحتی همه چیو میخونه و تا حدودی می نویسه. 

 

 

 بهش میگم عزیزم دیگه لازم نیس بری مدرسه،حسابی باسواد شدی دیگه.

باورش شده بود میگفت: راس میگی مامان دیگه مدرسه نمیرم؟؟متفکر

پنج شنبه هر هفته یک صفحه مشق بهش میدن و معمولا" صبح جمعه مشقشو می نویسه.خطش هم خیلی قشنگه.البته اگه با سرعت نور ننویسه.آخه همیشه تند تند می نویسه که بتونه بره بازی کنه....

مهد کودکش که خیلی ازش راضین.خانوم شیر گیری مدیر مهد و فرناز جون مربیش همیشه ازش تعریف میکنن و میگن پرهام توی مهد تکه و ماشااله خیلی با استعداد و باهوشه.معلم زبانش هم (Teacher Neda) خیلی ازش راضیه.

پرهام با دوستاش هم خیلی مهربونه و دوستای زیادی داره.اسم دوستایی که من می شناسم :شایان،پویا،علی یوسفی،رستا،دیانا،رومینا،آیناز،عسل،محمد علی،میلاد،نادیا و دادبه (کامیار و سپهر و کسری) که یه سال از پرهام کوچیکترن.

بهمن ماه یه شب با شایان (از دوستای مهد)و مامان و باباش  رفتیم سرزمین عجائب.خیلی به بچه ها خوش گذشت هر چی شد سوار شدن و کیف کردن.شام هم رفتیم کباب ترکی زدیم میدون توحید.

 

دیگه نزدیکای عیده و حسابی هوا بهاری شده.قراره آقا پرهام توی جشن نوروز ،نقش حاجی فیروز و بازی کنه.

اواخر بهمن رفتم واکسن 6 سالگی پرهام جونمو زدم خیلی درد داشت بچم حسابی گریه و جیغ و داد کرد.

وقتی اومدیم خونه حسابی جاشو کمپرس کردم.ولی بازم شدید درد داشت.یاد واکسنهای بچگیاش افتاده بودم که خیلی بیتابی میکرد.خیلی درد داشت.شب هم بچم تب کرد و تا صبح توی تب میسوخت.نگرانمنم فرداش موندم خونه و از پسرم مراقبت کردم.دیگه تا بعد از ظهرش بهتر و بهتر شد.فرداش هم پنجشنبه بود و موند خونه پیش مامانی محبوب و تا شنبه حسابی استراحت کرد و خوب خوب شد.

واسه عید پرهام یک دست کت و شلوار اسپرت خیلی شیک شکلاتی رنگ خریدیم با یه پیرهن و پایون خوشگل.خیلی بهش میاد.وقتی تنش کردم عین پرنس ها شده بود .تا بحال لباس رسمی تنش نکرده بودم.جیگر طلا شده بود حسابی ماچ

 

امسال عید قراره بهار جون (دختر خاله فتان) با آقا پیام از انگلیس بیان.هورا

 

 26 اسفند کل فامیل بابا مهدی رستوران نایب دعوت شدیم.(مهمونی بهار جون)

اون شب هم خیلی خوش گذشت.آقا پرهام هم با اون تیپش مثل ماه شب 14 شده بود.قلب با دیدن بهار جون و پیام کل فامیل به وجد اومده بودن.وقتی رفتیم داخل رستوران دیدیم سهیل هم از مالزی اومده (پسر عمه شکوفه) و از اونجاییکه هیشکی از اومدنش خبر نداشت همه حسابی غافلگیر شده بودیم.بابا مهدی که حسابی گریش گرفته بود از شادی.خیلی شب قشنگی بود.خیلی خوش گذشت.

ما و سهیل جان :

خاله فتان،مهدی،آقا پیام،بهار جون،خودم

شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

 دیگه نزدیکای عید بود.ما هم واسه پسرمون یه عالمه کادوهای قشنگ خریدیم.سال 90 سال خرگوش بود.و منم هفت سین قشنگی با طرح خرگوش چیندم.پرهام هم بهم کمک میکرد و هی میگفت مامان خیلی 7 سینمون خوشگله.....

لحظه تحویل سال ساعت 3 صبح بود و متاسفانه پرهام اونشب یه کم تب کرد.واسه همین زود خوابیدیم.البته قبل از اینکه پرهام بخوابه چند تا از کادوهاشو بهش دادیم که کلی خوشحال شده بود.

نزدیک تحویل سال با سرو صدای ترقه که بیرون میزدن من و بابا مهدی بیدار شدیم ...animated gifs of mother's day- you are loved

صبح که آقا پرهام بیدار شد حسابی ماچش کردیم و عید و به هم تبریک گفتیم .و بقیه کادوهاشو بهش دادیم.براش فوتبال دستی،ماشین،کره زمین و یه گوزن عروسکی خریده بودیم.

 

 

 ایام عید هم دید و بازدید بود و اکثرا همه خونه همدیگه جمع میشدیم.و با وجود بهار و پیام و سهیل عید خیلی خوبی بود و خوش گذشت.

 

امسال شب تولد پسرم یه کیک خوشگل که ماشین 206 بود خریدیم و باز یه جشن سه نفره گرفتیم.و براش یه تفنگ هدف دار ،دومینو و دروازه فوتبال خریده بودیم که خیلی خوشش اومد.

تولدت مبارک پرهام گلممممممممممم

Valentine balloons

Orkut Scraps - Love

 

 

سیزده بدر هم با بابابزرگ جون و خاله متین و نیلوفر اینا رفتیم باغی توی شهید محلاتی و کیک پسرم و بردیم اونجا و دور هم براش جشن گرفتیم.از اونجائیکه آقا پرهام 13 بدر دنیا اومده تولد گرفتن براش خیلی سخته و معمولا" دو روز براش جشن میگیریم.

13 بدر خوبی بود.کلی بازی کردیم و پرهام و عرفان و عرشیا هم کلی بدو بدو و بازی کردن و حسابی کیف کردن.خیلی روز خوبی بود و بهمون خوش گذشت.گاوچران

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)