مقدمه
سلام،
امروز اول اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۰ پنجشنبه ساعت ۱۱:۲۶ میباشد.
دو سه روز پیش این وبلاگو درست کردم و امروز اولین روزیه که شروع به نوشتن کردم.
راستش با تهیه این وبلاگ تصمیم دارم خاطرات قشنگی رو که با آقا پرهام عزیزم داشتیم و داریم و ثبت کنم تا یادگاری کوچیکی باشه از مامان آزیتا و بابا مهدی تا با خوندنش بفهمه که چقدر برای مامانی و بابایی عزیزه و چقدر عاشقشیم.
همچنین مروری بر خاطرات زیبای کودکی آقا پرهام داشته باشیم.
آقا پرهام من که دیگه الان ۶ سالش شده و واسه خودش مردی شده الان خونه مامانی محبوبشه و داره حسابی بازی میکنه.آخه عشق مامان پنج شنبه ها مهد نمیره و می مونه خونه.
من هم انتظار میکشم تا ساعت ۱۲ بشه و بدوم برم خونه روی عزیز و ماهشو ببینم.
ابتدا گزیده ای از خاطرات تا ۶ سالگی پرهام عزیزمو ثبت میکنم و بعد به روز می نویسم...
امیدورام روزی پرهام عزیزم از خوندن این خاطرات لذت ببره و بتونه خودش این وبلاگو ادامه بده.
فعلا"