امتحانات پایان ترم آقا پرهام
شروع امتحانات
امروز شنبه نهم اردیبهشت ماهه.امتحانات آقا پرهام شروع شده و پسرم دیگه حسابی درگیر امتحاناته و کلی سرش شلوغه.هفته ی پیش امتحان املاء داشت و این هفته فارسی داره.سه تا از درساشو (صدای موج،رضا و مثل خورشید) راباید از بر می کرد که خیلی زود حفظ شد.شعرهای ترم قبل هم که کامل حفظه.این چند وقته بیشتر کار میکنه و منم حسابی کمکش میکنم و براش برنامه ریزی میکنم تا امسال را با موفقیت هر چه تمام تر پشت سر بذاره.
امیدوارم در تمامی مراحل زندگی موفق و سربلند باشی پسرم.
پرهام وقتی تازه از اصلاح برگشته
قراره دوشنبه از طرف مدرسه بچه ها رو ببرن موزه حیات وحش.امیدوارم به پسرم خیلی خوش بگذره.
روز معلم نزدیکه و قرار شده مامانا پول بذاریم و واسه خانوم رمضانی هدیه بخریم.در ضمن قرار شده بعد از امتحانات بچه ها جشن الفبا هم داشته باشن.باورم نمیشه یک سال گذشت و پرهام من دیگه براحتی همه چی میخونه و می نویسه و کلی به اطلاعاتش اضافه شده.
الهی مامان قربونت برم که با بزرگ شدنت عشقت تو وجودم بیشتر و بیشتر میشه و همه آرزویم تویی و تویی.امیدورام من و بابایی بتونیم از پس این مسئولیت بزرگ که تعلیم و تربیت درست تو نازنینمونه سربلند بیرون بیایم.الهی آمین
عاشقتم پسر مهربونم
پرهام پیشی شده: پرهام عاشق گریم شدنه و معمولاً از من میخواد که صورتشو گریم کنم.منم که اصولاً همیشه موافقم
چند روز پیش یه عکس از پرهام و اسباب بازیای مورد علاقش گرفتم که یادگاری براش بمونه و بزرگ که شد ببینه که قسمت عمده اسباب بازیاش دایناسور و اژدها و مار و کلاً جک و جونوره.
پرهام با ماسک هیولا
پرهام با لباس Messi
دیروز یعنی دوشنبه 11 اردیبهشت پرهام از طرف مدرسه رفتند بازدید از موزه ی حیات وحش.خیلی بهش خوش گذشته بود و حسابی کیف کرده بود.آخه بچه ها هر چقدر هم با ما برن گردش ولی کنار دوستاشون انگار یه چیز دیگست و بیشتر حال می کنن.الهی که همیشه خوش باشی مامانی.
نمایشگاه کتاب :
دیروز یعنی 20 اردیبهشت 91 رفتم نمایشگاه کتاب و ده دوازده تا کتاب واسه پرهام گلم خریدم.خیلی شلوغ بود ولی کتابای خوبی انتخاب کردم و پرهام هم خیلی خوشش اومد.میدونم که خیلی به دردش میخوره.دوستت دارم عزیزم
تولد یکی از دوستای پرهام:
دیروز پرهام کارت دعوت مربوط به تولد یکی از هم کلاسیاش به اسم بنیامین نصرت طلب رو آورده بود که واسه امروز بعد ازظهر ساعت 4 دعوت شده.خیلی خوشحاله.راستش اولش نمی خواستم بفرستمش.چون باید تنها بره یکم دلم شور می زد ولی بابا مهدی گفت بذار بره بهش خوش می گذره و منم راضی شدم.حالا امروز واسه اولین بار پسرم تنهایی میره جشن تو لد و امیدوارم خیلی بهشون خوش بگذره.
تولد ساعت 4 بعد از ظهر بود و من پرهامو ساعت یک ربع به پنج بردم خونه بنیامین.کادوش هم بابا مهدی بازی فکری خرید و واسه پرهام هم یه بازی فکری جالب که شبیه دوز هستش خرید که خیلی پرهام خوشش اومد.خلاصه بردمش گذاشتم اونجا و برگشتم.خونشون نزدیک خونمون بود.و ساعت 8 هم من و بابایی رفتیم دنبالش.خیلی بهش خوش گذشته بود و اینقدر بازی کرده بودند حسابی خسته بود.