جشن نوروز در مدرسه و استقبال از بهار
دیگه آخرای اسفند ماهه .کم کم بوی خوش بهار رو میشه احساس کرد.اسفند ماه پرکاریه.هم خونه هم شرکت .خلاصه خیلی آدم خسته میشه.ولی ذوق رسیدن بهاری دوباره ،خستگی به تن آدم نمیذاره....
امروز یعنی سه شنبه 23 اسفند توی مدرسه جشن نوروز گرفتند.یعنی هر کلاسی واسه خودش قرار شد یه جشن کوچولو با حضور بچه ها و خانوم معلم و چند تا از مادرا داشته باشه.منم قرار بود برم چون قرار شده بود CD شاد ببرم.ولی از اونجاییکه خانوم رمضانی گفته بودند مادرا نیان چون جا کمه و دیدم فقط دو سه نفر از مامانا میرن که فیلم و عکس بگیرن از طرفی خیلی سخت می تونم مرخصی بگیرم با اینکه خیلی دوست داشتم برم نرفتم و ناچاراً سی دی و دادم پرهام ببره.فقط به مامان ماهان که قرار شده بود فیلم بگیره گفتم چند تا عکس دسته جمعی هم بندازه.
پرهام که خیلی بهش خوش گذشته بود.میگفت حسابی زدیم و رقصیدیم .خودشم دو بار رقصیده بود.
مامان سالار ساندویچ الویه واسه همه آورده بود.شیرینی و شکلات ومیوه هم خورده بودند و روز شاد و پر خاطره ای داشتند.قبلا هم همه ی مادرا پول جمع کرده بودیم واسه خانومشون یک ربع سکه خریدیم که مامانای نماینده بهش دادند.به بچه ها هم نفری یک آلبوم ،عیدی داده بودند که آقا پرهام توی مدرسه جا گذاشته بود.پیک نوروز هم گرفته بودند.اینا چیزایی بود که پرهام گلم برام گفت حالا باید آمار دقیقشو از مامان ماهان بپرسم.
دیشب شب چهارشنبه سوری هم بود.پرهام هم خیلی هیجان داشت که شب بریم و ترقه بزنیم.البته از این ترقه های بی خطر .ساعت 7 شب با پرهام و مهدی رفتیم پشت بوم و حسابی ترقه و منور و از این چیزا زدیم.دو تا بالون قرمز و سبز هم هوا کردیم.خیلی خوش گذشت.پرهام هم حسابی کیف کرد.
بهار را با چهار شنبه سوری
تابستان را با آفتاب سوزانش
پاییز را با رنگهای آتشینش
و زمستان را
با گرما ی دلنشین اجاق ها
میشناسم
چهارشنبه سوری مبارکککککککک
پنج شنبه است و من هم دیگه مرخصی گرفتم و تا آخر تعطیلات عید سر کار نمیام.خیلی خوشحالم که بعد از مدت زیادی می تونم یکم بیشتر کنار پسرم باشم و از زندگیم لذت ببرم.امیدوارم که سال بسیار خوب و خوشی پیش روی همه باشه و سال جدید سالی پر از برکت و سلامتی و آرامش باشه.
الهی آمین
امروز 29 اسفند ماهه و ما تقریبا ً همه ی کارامونو کردیم و منتظریم تا سال، نو بشه.
بعد از ظهر من و آقا پرهام گل به کمک همدیگه هفت سین چیدیم که خیلی خوشگله.بابا مهدی هم توی خرید هفت سین خیلی زحمت کشید.
شب هم مامانی محبوب و آقاجون و واسه شام شب عید دعوت کردیم بالا تا دور هم سبزی پلو ماهی بخوریم.جای همگی خالی خیلی لذیذ و خوشمزه شده بود.
از عصر امروز ما چند تا از عیدی های پرهام بهش دادیم یه دارت فوتی که خیلی خوشش اومده بود و یک تخم دایناسور که توش یه دایناسور خوشگل بود.آخر شب هم یه ماسک اسکلت بهش دادیم از این ماسک چرمیا.خودش هی می شمرد میگفت مامان چند تا عیدی گرفتم.نمی دونه که کادوهای اصلیشو فردا میگیره.
پیشاپیش سال نو مبارکککککککککککککک...