زمستان 90
زمستان ،فصل زیباییها ،فصل برف و باران و تگرگ از راه رسید.یه زمستون دیگه کنار پرهام عزیزتر از جانمو میگذرونیم که لحظه لحظه ش برامون خاطره ست.
پرهام گلی من صبحا که میخواد بره مدرسه اینقدر لباس تنش میکنم که عین یه توپ قلقلی میشه...خوب سرده دیگه چیکار کنم .....
چند شب پیش قرار شد پرهام و باباییش بهمراه چند تا از دوستای بابایی برن استخر.پرهام که عاشق شنا و آب بازیه حسابی بهش خوش گذشت....
خوب معمولاً زمستونا هوای داخل استخر و آب اونو گرم میکنند که مردم بتونن استفاده کنن.
ولی متأسفانه از اونجایی که زیاد گرم نبود بچم مریض شد.تب کرد و خروسک شد.من که تا بحال اطلاعاتی راجع به خروسک نداشتم خیلی برام سخت بود.بچم حسابی نفسش تنگ شده بود و صداش در نمیومد. به سفارش دکتر بهش دگزامتازون زدیم بهتر شد ولی سه شب تب کرد و حسابی اذیت شد.بچم حسابی از دماغش در اومد....
وقتی بچه مریض میشه دنیا واسه مامانش تیره و تار میشه.الهی که هیچوقت هیچ بچه ای بیمار نباشه....
خلاصه پسرکم دو روز نتونست بره مدرسه و منم مرخصی گرفتم و از جون و دل ازش مراقبت کردم.و خدا رو شکر الان خیلی بهتره.البته هنوز سرفه میکنه ولی داروهاشو بخوره خوب خوب میشه ایشالا.
از درس خوندن پسرم بگم که تا حرف (و) یاد گرفتند و پسرم با حروفی که خوندند هر کلمه ای بهش میگیم عین برق می نویسه و حسابی یاد گرفته.
از مشق نوشتنش بگم که اگه بشینه سر درس و مشقش سریع تموم میشه ها ولی افسوس که هی بلند میشه و بازی میکنه و گاهی میمونه واسه آخر شب.....
از نقاشیای مدرسش بگم که فقط تو کار دایناسوره.آخه پرهام عاشق دایناسور و گودزیلا و اژدها و از این چیزاست.99 درصد اسباب بازیاش هم از این جک و جونوراست.خوب بچم دوست داره دیگه...
دیگه کم کم داریم به امتحانات نزدیک میشیم.پرهام باید 5 تا شعر و 5 تا سوره حفظ کنه.البته بیشترشو حفظ کرده و بلده ولی بازم باید تمرین کنه.
حیف که من دیر میرسم خونه.وگرنه بیشتر میتونستم به درساش رسیدگی کنم.
چند تا عکس خوشگل از یک روز خاطره انگیز (پارک طالقانی)
چند وقتیه که از سرویس پرهام یعنی آقای باقری راضی نیستیم و در صددیم که عوضش کنیم.آخه خیلی بد اخلاقه و اصلا طرز برخورد با بچه ها رو بلد نیست.و خلاصه خیلی رو اعصابمون میره.چندین بار به مسئول سرویس آقای زارعیان گفتیم ولی تغییری نکرد.
تا اینکه وقتی برای بار چندم با این موضوع برخورد کردم و دیدم قصد داره اذیت کنه من و باباش رفتیم پیش مدیر مدرسه و جریان و گفتیم و اصرار کردیم که باید سرویسش عوض شه و گفتیم ما دیگه اصلاً صلاح نمیدونیم با ایشون بره.خلاصه مدیر پرهام آقای رشیدیان که دید خیلی مسئله جدیه با مسئول سرویس صحبت کرد و سر یک روز سرویسو داد به آقای رشوند.
الان مدتیه که با ایشون میره و میاد و خدا رو شکر راضی هستیم.
تا اینکه دیروز شنیدم آقای باقری رو کلاً اخراج کردند.آخه همه ی مادرا ازش ناراضی بودند.منم حسابی دلم خنک شد......
پرهام هم هر روز ماجراهای خودش رو داره.گاهی خیلی خسته میاد خونه گاهی خندون گاهی بی حوصله و خلاصه هر روزش یه جوره.وقتی از مدرسه میاد بهش زنگ میزنم تا صداشو میشنوم میفهمم که روحیش چطوره.وقتایی که خندونه و با حوصله برام همه چیو تعریف میکنه تموم خستگیم در میره و زنده میشم.آخه جونم به خنده هاش بستس.
چه کنم دیگه مامانم خوب.........