پرهامپرهام، تا این لحظه: 18 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

پرهام عشق مامان و بابا

سفر مشهد/جشن فارغ التحصیلی آقا پرهام

1390/7/23 12:28
نویسنده : Maman Azita
2,474 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بلیط قطارمون واسه نهم خرداد جور شد و واسه برگشتمون هم بلیط هواپیما گرفتیم.ما و خاله متین و بابا جونم قرار شد با هم بریم.

             

 دوشنبه ساعت 4 قطارمون به سمت مشهد راه افتاد.پرهام و عرشیا هم توی کوپه چند تا دوست پیدا کرده بودند و تا شب حسابی بازی کردن.ما هم دور هم بودیم خیلی خوب بود.ساعت ١٠ شب شام خوردیم و خوابیدیم.

                     

تقریبا 10 ساعته رسیدیم و ساعت حدود 3:30 صبح بود که مأمور قطار بیدارمون کرد.ما هم دو تا تاکسی گرفتیم و به سمت خونه راه افتادیم.

                                 

خونه مال مدیر شرکتمون بود.جنب هتل عرش.آپارتمان تمیز و باصفایی بود.خلاصه رفتیم و مستقر شدیم و کمی استراحت کردیم.آخه توی قطار نمیشه درست خوابید.یه چرتکی زدیم تا سر حال شیم.

                               

پرهام هم هی میگفت من نمیخوابم ولی زودتر از همه خوابش برد.                

 بعد از صرف صبحانه راه افتادیم رفتیم سمت حرم.از خونه تا حرم پیاده یه ربع راه بود.

بعد از 12 سال رفته بودم حرم.باورم نمیشد.ناخود آگاه گریم گرفته بود.نمی تونستم حرف بزنم.خیلی هیجان زده شده بودم.پرهام هم اولین بار بود که میرفت مشهد.....

            Orkut Scraps - Angels

خیلی صفا داشت.خیلی...نسبتا" خلوت هم بود.کلی راز و نیاز کردیم و زیارت کردیم.

پرهام هم بغل بابا مهدی بود و زیارت کرد.میگفت واسه همه دعا کردم.الهی قربون دعا کردنش برم.   

        Orkut Scraps - Angels                     

ظهر برگشتیم خونه و ناهار خوردیم و تا عصر استراحت کردیم.

عصر رفتیم کوه سنگی.اونجا هم خیلی باصفا بود خیلی خوش گذشت.تا شب اونجا بودیم.

بچه ها هم که همش دنبال بازی بودن.حسابی کیف کردن.کلی هم براشون اسباب بازی خریدیم.             

شب پرهام و خوابوندیم و من و مهدی رفتیم حرم.شبای حرم واقعا یه چیز دیگست.Hippie

Orkut Scraps - Good Night

 

چهارشنبه صبح من و متین رفتیم سرزمین موجهای آبی.خیلی خوش گذشت.از 9 صبح رفتیم تا 2 بعداز ظهر.کلی شیطونی و بازی کردیم.کلی روحیمون عوض شد.البته خیلی هم خسته شدیم.اولش خلوت بود و لی نزدیکای ظهر حسابی شلوغ شده بود.طوریکه واسه هر یه بازی بیست دقیقه ای باید توی صف می موندیم.ولی خیلی کیف داد.

                               

پرهام هم با بابا مهدی رفتن باغ وحش وکیل آباد.بابایی براش چند تا اسباب بازی هم گرفته بود......کلی بهش خوش گذشته بود.

بعد از کمی استراحت بعد از ظهر رفتیم طرقبه.اونجا هم کمی خرید کردیم و گشتیم تا شب.

پنج شنبه و جمعه هم حرم و بازار رضا بودیم.سوغاتیامونو از بازار رضا خریدیم.

 

عکسهای مشهد

پرهام و عرشیای گلم (کوه سنگی):

ما :

 من و پسر خوشگلم:

 

پرهام و عرشیا با بابا جونم:

 

 

جمعه شب ساعت 9:30 پروازمون بود.

                                     

خدا رو شکر همه چه خوب بود و خیلی خوش گذشت.

تقریبا ساعت 12 شب خونه خودمون بودیم.مثل همیشه دلمون تنگ خونمون بود .........

                     

 

 

جشن فارغ التحصیلی آقا پرهام از

مهد کودک آوای شادی

25 خرداد سال 1390

 

25 خرداد روز جشن فارغ التحصیلی پسرم بود که تو حیاط مهد برگزار شد.بچه های 5 و 6 ساله و پدر مادرا همگی حضور داشتند.از چند روز قبل من و مامان شایان به نمایندگی از طرف مادر بچه ها برای خرید لباس رفتیم و لباسی برای روز جشن انتخاب کردیم و خریدیم.یه شلوار جین سورمه ای و پیراهن سفید با پاپیون.

شروع جشن با هنرنمایی پسر خوشگلم با خوندن آیه الکرسی بود که خیلی زیبا اجرا کرد.من که اینقدر اونروز هیجان داشتم ،حسابی ذوق زده بودم.

                                       

اونروز بچه ها تئاتر ،سرود،باله و یوگا ،حرکتهای ژیمناستیک،شعرهای دسته جمعی به فارسی و انگلیسی و رقصهای محلی و دسته جمعی خلاصه هر چی بلد بودند رو با کمک مربیهای عزیز به اجرا گذاشتند و پدر مادرا حسابی لذت بردند.من و بابا مهدی که حسابی هیجان زده بودیم و غرق سرور و شادی...........

 

           

واقعا روز قشنگی بود.و دیدیم که بچه ها و مربیا واقعا زحمت کشیدن و با دیدن این همه هنر خستگی مون  واقعا در رفت.

عمو سهیل هم با آهنگ های قشنگی که میزد بچه ها رو همراهی میکرد.

piano

رقصهاشون واقعا جذاب بود.با لباسای محلی هر شهر، شعر مربوط به همون شهر رو میخوندن  و دو به دو میرقصیدن.پرهام که دو تا رقص بهش افتاده بود و شیرازی و بندری رقصید و خیلی زیبا و دیدنی بووووووووود.

در پایان هم به بچه ها جایزه دادند و لوح فارغ التحصیلی که خیلی زیبا طراحی شده بود.

 

                                  Orkut Scraps - Love     

 

خانم شیرگیری مدیر مهد کودک و مربیای عزیز واقعا زحمت کشیده بودند و شرمنده کرده بودند.

روز خیلی خوب و قشنگی بود هم به بچه ها و هم به ما خیلی خوش گذشت. 

 پرهام عزیزتر از جانم امیدوارم در تمامی مراحل زندگی پیروز و موفق باشی و همیشه سربلند و سرافراز.

من و بابا مهدی بهت افتخار میکنیم.

دوران مهد کودک سپری شده و تو دیگه بزرگ شدی.انگار همین دیروز بود که توی بغلم میبردمت مهد.ولی الان دیگه واسه خودت مردی شدی.به امید روز فارغ التحصیلی ات از دانشگاه و موفقیت در تمام دوران زندگیت گل من......

 

Orkut Scraps - Love

همیشه عاشقتیم و دوستت داریم گل زیبای ما

 

 Orkut Scraps - Love

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

دانيال
28 تیر 90 12:28
سلام خاله جون من كدم 67 است ميشه به من هم راي بديد اگر هم اجازه بديد لينكتون كنم با احترام دانيال
مامان طاها
13 آذر 90 15:55
سلام خوشگل من جوجوی ناز نازی .خیلی دلم میخواست اونجا بودم واز اون لوپای گل گلیتو بوس میکردم کلی باهات بازی میکردم
چشم حسود بترکه الهی.


مرسی مهربونم لطف دارین گلم